سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است

آرایشگاه را دوست دارم، جزوِ حجم انبوه مکان های زنانه ای است که خروارها اطلاعات اعم از هر نوعی در آن رد و بدل میشود و میتواند برای فضولی های من جایی چرب و چیلی باشد. امروز اما.... وارد که شدم نوبتش بود. برای هاشور ابرو آمده بود و در تشریح این فن باید گفت روشی است که برای پررنگ کردن و در برخی موارد برای از نو کشیدن ابرو استفاده میشود، چگونگی اش را باید از اهل فن پرسید و احکام دیگرش را از اهل شرع،  من و امثال بنده ی بانو فقط حرفش را شنیده ایم و احیانا گاهی حین اجرا عملیاتش را دیده ایم و در نهایت نتایجش را به وفور در دور و برمان مشاهده نموده ایم...  کجا بودم؟؟؟آهان وارد که شدم روی صندلی مخصوص بود و باعث شد به خودم بگویم،از لحظات انتظار لذت ببر... اینکه میگویم لذت ببر دلیل دارد، واقعا گاهی لازم است عجله نداشته باشید و از لحظه لحظه ی نشستن هاتان لذت ببرید. با مردم معاشرت کنید و بگویید پیش آمده و چاره ای نیست حداقل تلاش نکن و بنشین و لذت ببر... چه اعصابتان خورد شود چه خوش بگذرد، زمان نه کوتاه میشود و نه کش می آید..... کجا بودم؟؟؟آهان!  روی صندلی مخصوص بود. نشستم و طبق معمول بحثی بود که الان یادم نیست سیاسی بود یا اجتماعی یا.... ریز ریز صدای گریه اش می آمد و بانوی مشاطه با دستمالی چشمان اورا پاک میکرد... کمی که گذشت دختر جوان که کنارم نشسته بود سرش را آورد نزدیک گوشم و گفت:خواهرم است، امروز آمده که مرحله ی دوم هاشور را انجام دهد، پنج روز پیش آمده بود، معمولا فاصله ی بین مرحله ی اول و دوم باید ده روز باشد اما این زودتر آمده، یکم درد دارد.گفتم معلوم است درد دارد، خب چرا صبر نکرد. دوباره سرش را نزدیک تر آورد و گفت برای درد گریه نمیکند، چند روز دیگر میرود برای شیمی درمانی، سرطان سینه دارد، جراحی شده، اگر شیمی درمانی شود نمیتواند بیاید... بقیه اش را نشنیدم. حالا قضیه خیلی فرق کرد. در مقابل من زنی روی صندلی دراز کشیده بود که بخشی از ظاهر زنانه اش را بیماری از او گرفته بود و برای حفظ بقیه داشت پیشگیری میکرد... زنی که نشسته بود و به این رسیده بود که از چند هفته بعد همه چیز کم رنگ خواهد شد و آمده بود، قبل از آن اتفاق!!!! خودش برای خودش نقشی میکشید.... صورت های همه ی منتظران را از نظر گذراندم و بی هیچ مفهومی از فمنیست بازی مرور کردم دنیا عجیب زنانه را که باید باشی تا بفهمی چه خبر است که اگر نباشی.... یک آن به خود بالیدم که چه خوب شد میتوانم این حس را خودم لمس کنم....  قصد جداسازی جنسیتی را ندارم که مسلما دنیا ی مردانه هم پیچیدگی هایی دارد که حتی اگر من به قلم بنویسم میفهممش یا زبان به درکش باز کنم،  ادعایی دروغ است... اما در مورد دنیا عجیبی که امروز در آن مکان بارها سیرو سلوکش کردم میتوانم مدعی باشم... زن که باشی میفهمی چگونه غصه ها را به رنگ لاک کنی... غم ها را سرخاب بمالی و ترس ها را سفیدآب و بعد جلوی آینه بایستی و موج موهایت را به حرکت درآوری تا همچون رشته ی باریکی تا ذهنت بروند و برگردند و با تعداد طول موج های کوتاه و بلندشان بر زمانی که بر تو میگذرد تقسیم شوند و خالی شوی از تمام بسامدها پوچ زمان و برگردی به حال و چشمک بزنی به تصویری در آینه و بگویی زیبا شدی و تصویر خوشحال شود... هوای دلت را بیرون دهی و بگویی خوبم...... نوبت شماست!!!! روی صندلی که مینشینم برای حساب کردن می آید از پشت آینه نگاه میکنم، با چشمان سرخی که دیگر گریه نمیکند عجیب زیبا شده، چشم در چشم که میشویم می‌گوید بهم می آید، زیبا شدم. میگویم مبارکتان باشد و لبخند میزنم.


نوشته شده در یکشنبه 95/12/15ساعت 8:22 صبحکافه چی: س.س انعام ازمشتریان ( ) |


Design By : Pichak