هر چه فكر ميكنم ،ادامه دادن به اين زندگي بيهوده است، من يك ميكروب جامعه شدم ،يك وجود زيان اور سربار ديگران گاهي ديوانگيم گل مي كند ،مي خواهم بروم دور خيلي دور يك جايي كه خودم را فراموش بكنم، فراموش بشم، گم بشم ،نابود بشوم، مي خواهم از خود بگريزم بروم خيلي دور ................................................
مي خواهم همه چيز را در خود حس بكنم اما مي بينم براي اين كار درست نشده ام ،نه من لش و تنبل هستم اشتباهي به دنيا امدم مثل چوب دو سر گهي از اينجا مانده از انجا رانده، از همه ي نقشه هاي خودم چشم پوشيدم از عشق از شوق از همه چيز كنار گرفتم ديگر در جرگه هاي مرده ها به شمار مي ايم .