وبلاگ :
كافه محلي است براي جمع شدن وسرچشمه آغاز زايش هرچشمه است
يادداشت :
من و فضولي هايم
نظرات :
0
خصوصي ،
1
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
artmis
مادرم هيچوقت به من نگفت دوستم دارد،
وقت نداشت،
دستش هميشه بند بود،
بند بستن بند کفشهاي من،
که گره زدن بلد نبودم.
دستش بند دکمه ى روپوش خواهرم بود،
بند مشقهاى برادرم؛
من اما دوست داشتنش را زنگ هاى تفريح در سيب قرمزى که ته کيفم گذاشته بود گاز ميزدم !