کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است
یک روز خواهم رفت برای خاطر تمام آدمیان، نفس های تنگ، بغض های فروخورده، لرزش لب هایی که برای فریاد زدن نفس کم می آورند وچشمانی که برای بی حیا شدن جرات دریدن ندارند. یک روز خواهم رفت برای پیروزی آدمیانی که برای شکستنم شکست خورند،برای خاطر تمامشان، برای خودم، خودی که میان خودش و آدم ها گم میشد و پیدا میشد، نه خودش شد نه دیگری! نیمه ای شدن از نیمه بودن ها. یک روز از نیمه بودن ها خواهم رفت پ.ن1.کافه چی کاملا آدم شده مثل تمام آدمیان دونده پ.ن2. این متن در یک آنِ شلوغی آرام دنیا نوشته شده، دریکی از لحظاتی که از خواب آدم بودن پریده بودم وبخودم آمده بودم. همه تان داشته اید، از لحظاتی که دنیا عین فیلم میشود و تو در سکوت فقط خیره میشوی به رفت وآمد آدم ها گاهی دوست داری خودت را قانع کنی، شروع میکنی، بلند بلند حرف می زنی تا گوشهایت کاملا صدایت را بشنوند، تازه گوشهایت قانع شده اند و دریک پاتک سریع می خواهند به مغزت بفهمانند تا کاملا باور کنی ! چشمانت خیانت می کنند و زودتر از گوشهایت پیامی به مغز می رسانند و تمامی عملیات بی فایده می شود. این یک عکس اینترنتی است که باعث شد این متن شکل بگیرد، میخواهم خودتان میان جدال مغز و دل و روده تان ببینید که چگونه گوشهایم می خواستند باوردهند که تمام آنچه که در انشای سوم دبستان نوشتی درست بود اما چشمانم، همان ها که دریچه ی ذهن مصریان باستان بودند، اصل مطلب را زودتر به مغز رساندند. روزی در آستانه ی نوجوانی تمام سرمایه ام درس شد، قد کشیدم تا به امروز، درس شد تمام پس اندازم در تمامی این سالها،اکنون در اواخر جوانی تمام موجودی حسابم را دارند خالی می کنند و من چه تماشاگر آرامیم. پاورقی: یکی از بچه در جواب این متن برایم فرستاد، داروخانه هم میداند ما زخم هایمان زیاد است که بقیه ی پولمان را چسب زخم میدهد.
Design By : Pichak |