mp3 player شوکر

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ ramin 
اين متن رو تو وبلاگ قبليم نوشته بودم نمي دونم ديده بوديش يا نه يه جورايي حس و حال سيب و سقوط و هبوط و حوا رو داشتم
-چشمانت را که مي بندي انگار گم مي شوي در هجوم تکرار تباهي ها و زمين زير پاي تو دهان باز مي کند. سقوطي بي فرجام، معلق در فضا، هر چه سرعت مي گيري انتهايي تصور نيست و عروج مي کني به اعماق زمين .

-چشم از دنيا مي بندي اما دنيا از تو چشم نمي بندد، کافيست يک لحظه تغافل، تا تاراج شوي به هرزگي هر آنچه که نيستي و نمي تواني باشي اما به پايت مي نويسند و باز خواست مي شوي .

حضوري بسان حاضر غايب در نمايي از کارزار آفرينش در وادي سقوط که سيب سرخ نداشته اش بايد تو را وسوسه بدارد و حواهايش مردگان و زندگاني شبيه همند و براي وصال با تو مثل معشوقه ها رخ مي آرايند، تو ميان باور و ترديد تبي گنگ سراغت مي آيد.

آخر به کدام گناه!

-دردت مي گيرد اما هيچ کجاي بدنت زخم بر نداشته، پيکرت را فرسوده و تار و مار مي خواهند. خوره اي به درونت رخنه کرده و مي خواهد که از درون متلاشي ات کند.

عجيب است هيچ حسرت و آرزوئي نداري ! ولي مبهوت هبوطي که شايد فرا رسد اما دريغ ! ، همچنان معلقي.

-لحظه اي ول مي شوم از هر چه هست، همه را هيچ مي انگارم ، به فاصله همان چشم بستن رها مي شوم در جريان بودنم و جاري مي شوم در ذهنم .

آه ، چه لذتي ! من آزاد آزادم، اينک اندک زماني تا تکرار تولدم باقيست.

چشم مي گشايم، من هستم.

پاسخ

من اينوعمومي اش كردم تاهمه مشتريابگن دست مريزاد.فقط سكوت ميكنم برااين نوشته تون