وبلاگ :
كافه محلي است براي جمع شدن وسرچشمه آغاز زايش هرچشمه است
يادداشت :
دلم براي آناني که زنده ماندند مي سوزد
نظرات :
2
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
م.م
به اين ميگن نوشته و به من هم ميگن خواننده.......خوب خوب مثل هميشه من هم به اون سر ماجرا فکر ميکنم وقتي همه ابها از آسياب افتادندوعلي ماند وحوضش انوقت دلتنگي و بدبختي دست به دست هم ميدهندومادر پيري تنها پناهگاه دختر جوانش مي شود واين تکرار داستان روزگاران است در جايي که شکستن آينه را چاره کار ميدانند
مطمئنا کسي نخواهد توانست زيبايي اين دخترکان را برگرداندهمانطور که دخترهاي دودزن فارس با سوختنشان ساختند من هم ميگويم انکه رفت راحت شد ولي حتي نميتوانم تجسم کنم مادرش چگونه مي سوزد با غم فراقش وبا خاطره جگرگوشه کبابش از خدا طبيعت و هر نيروي دست اندر کار مي خواهم صبرش را زياد وکوه مقاومتش را کوهتر نمايد
پاسخ
سكوت ميكنم