سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است

آتش بخاری مدرسه شین آباد پیرانشهر 28 کودک را به کام خود کشید

نه معلم مدرسه صبح که از خواب بیدار شد به استقبال حادثه می رفت.  نه مدیر مدیر که صبح زنگ مدرسه را به صدا در آورد انتظار داشت تا چندی بعد نام مدرسه اش دنیا را پر خواهد کرد.  نه رئیس آموزش و پرورش منطقه انتظار داشت که آن روز منطقه ی ماموریتیش خبر ساز می شود و نه وزیر انتظار داشت که تا ساعاتی دیگر باید نگران جواب پس دادن ها باشد.  اتفاقی است پیش آمده است.  کاری ندارم چه کسی مقصر است. ی دانم شاید جمله ام سنگدلی بنظر آید اما بنظرم این موضوع آخرین تکه ی این پازل است که باید سرجایش قرار گیرد،  فعلا واقعا باید گفت پیش آمده است.

آتش همه جا هست وآتش سوزی همیشه.  شاید این اتفاق در خانه ی خود همان کودکان اتفاق می افتاد.  بنظرم باید این سناریو را کمی تغییر دهیم.  کی بود کی بود ها را نگه داریم وقتی که تمام مسائل حل شد. شاید هم همیشه به آخرین مسئله می چسبیم که مسائل اصلی فراموش شوند و قضیه زودتر سرش هم بیاید.

یادم می آید آن زمان که مدرسه می رفتیم 1000 تومان حق بیمه داشتیم،  نرخ الان را خبر ندارم،  اما میدانم همه ی کودکان ایران راضیند امسال وچندسال دیگر بیمه نداشته باشند و همه را به دوستانشان بدهند. 28 دختر!!!!! روی دختر بودنشان تاکید دارم. نمی خواهم دم از جنس ضعیف و این حرفهایشان بزنم اما باید اعتراف کنم هنوز هم در خیلی جاها شاید در ظاهر زنان را پذیرفته اند اما هنوز هم افکار مرد سالارانه نسل به نسل تزریق می شود.  هنوزهم وقتی کودک دختری بدنیا می آید در ته ته های ذهنشان همه به دنبال توجیهند و همیشه این دختران هستند که احتمال دارد بترشند.  از استثنا ها حرف نمیزنم،  کل جامع را گفتم،  جامعیت کل!!!!گفتم دختر،  28 دختر!!!!! دیروز شنیدم یکیشان فوت کرده،  به مادرم گفتم راحت شد،  اوهم چشمانش پر از اشک شد و گفت واقعا! حالا در نظر بگیرید27 دختر که بیشترشان سوختگی بالای 50 درصد دارند در یک جامعه ی روستایی. 

بیایید قبل از اینکه معلمی را اخراج کنیم،  قبل از اینکه وزیر را مواخذه کنیم فکری به حال خود کودکان بکنیم. تا تنور داغ است خمیر را بچسبانیم.  می گویند انگشتی که برید اگر فوری سر جایش بنشیند می چسبد.  نگذاریم دیر شود.  اصلا اهمیت ندارد که اگر بخاری آتش گرفت معلم زودتر ازهمه بیرون پریده و اکنون می گویند معلم مقصر بوده! شاید ترسیده! یک واکنش ناخود آگاه! همه که کاپیتان کشتی تایتانیک نمی شوند شیک و ترتمیز با فیگور احترام نظامی بخاطر جلوه های ویژه ی فیلم،  ته دریا برود.

می خواهم از مادرم بگویم.  معلم کودکان دوم ابتدایی است،  یک کودک معلول هم در کلاسش داشت.  جدیدا محل زندگی من استعداد لرزه خیزی اش بروز کرده،  مدتی پیش ساعت 10 صبح زلزله شده بود،  بچه ها بیرون پریده بودند،  مانورهای زلزله را بیخیال شوید باورکنید در زمان اتفاق،  قضیه یک معنی دیگر دارد.  مادر تعریف می کرد،  پایش را گذاشته است بیرون از کلاس که دنبال بچه ها بیرون برود اما همان کودک معلول جیغش به هوا رفته که خانم من ماندم. مادر از میانِ رفتن و ماندن،  برگشته بود و اورا بغل کرده و بیرون دویده بود.  در حالی که همکارش بلافاصله از مدرسه بیرون زده بود و رفته بود خانه شان، قبل ازاینکه شاگردانش حتی بفهمند زلزله شده،  چون دخترش تنها بوده،  باور کنید به او هم حق دادم،  یک واکنش طبیعی،  مادری نگران فرزندش بوده! شاید کار مادرم جای تحسین داشت اما پدرم گفت اگر اتفاقی موقع بغل کردن و دویدنش می افتادخیلی برایت سنگین تمام میشد،  پدرم کاملا حق داشت! کسی مادرم را تشویق نکرد،  اصلا صدایش هم در نیامد،  اما کافی بود اتفاقی بیافتد! کمترین حرف این بود که آیا یک معلم چهل و چندساله ی زن می تواند یک پسر8 ساله ی  معلول را بلند کند و بیرون ببرد!کودک را بردند به یک کلاس دیگر که در نزدیکی مدیریت بود تا اگر اتفاقی افتاد آقای مدیر خودشان کاری بکنند اما آیا آن حادثه امکان ندارد در آغوش مدیر اتفاق بیافتد.

حوادث پیش می آیند،  مهم نحوه ی برخورد است،  مهم کلاهی است که قرار است قاضی شود.  حرفم این است حادثه ها را بیخیال شویم.  وقتی پروژه داشتیم استادان دودسته بودند،  استادانی که به کار نمره می دادند و استادانی که به خوشگلازیسیون نمره می دادند. یک اصطلاح در بین بچه های معماری! یعنی آنقدر روی پرزانته کار کنی که اصلا کار اصلی محو شود.

کاری ندارم در آتش سوزی چه کسی مقصر است،  یکیشان که راحت شد،  27 نفر دیگر اگر نجات یافتند،  خنده شان را با خوشگلازیسیون های حاشیه نگیریم،  زندگیشان را هم به آنها بدهیم. آنها پزشک می خواهند تا جلز و ولز تن سوخته شان راآرام کند، آنها روانپزشک می خواهند تا بوی سوختگی تنشان را از ذهنشان بگیرد،  آنها جراح زیبایی می خواهند تا دوباره در آینه های خانه شان بنگرند،  تا نترشند!!!!!!!!!!!! مواخذه،  تنبیه و استعفا و بعد فراموش کردن،  اینها را به ایشان نمی دهد. 

شاید اگر روزی آن کودکان مثل همه ی کودکان دویاره در آینه ها خندیدند حرفم را پس بگیرم بگویم آن یکی که فوت شد،  چه حیف شد.

توضیح:عکس اینترنتی نیست، شخصی است


نوشته شده در دوشنبه 91/9/20ساعت 1:11 عصرکافه چی: س.س انعام ازمشتریان ( ) |


Design By : Pichak