سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است


با ذوق همان 5 سالگی مثل همان وقت هایی که انقدر بزرگ نشده بودم تا دم درهم بدون والدینم بروم ، زل زده بودم به تشت ماهی ها...عادت عجیبی است ، وقتی همه ی ماهی ها زیاد فرقی باهم ندارند و وقتی هم که ماهی شناس نیستم و وقتی می دانم بیشترشان تا 13 بدر دوام نمی آورند اما هنوز چشمانم میگردد در چرخش ماهی ها...به عادت قدیم از همان موقع که من  یادم نمی آید ومادرم رسم خانه مان کرده باید سه تا ماهی انتخاب کنم نه بیشتر ونه کمتر...انگار از تک تکشان میپرسم کدامتان بیشتر عمر میکنند... می گویم سه تا میبرم... می گوید هزارتومان ، می گویم الان گفتید 5 تا هزار تومان می گوید آن تشت فرق می کند وهمزمان شاگردش از تشت کناری با ملاقه می ریزد داخل تشتی که فرق دارد...دوباره داخل تشتی که فرق دارد می چرخیم...

_بیا ... یکی دیگه ...تو روخدا...(بیر آیری سین..سن الله )

_نداریم.... بابات پولش تموم شده دیگه ( یوخوموزدی ....بابانیندای پولو قوتولوب )

همین مکالمه ی کوتاه و التماس های ریز ریز کافی است تا من و چرخش ماهی ها بایستیم ، نگاهشان نکنیم اما زیر نظرشان بگیریم ، مردی شبیه بابای علی بچه های آسمان دورتر ایستاده باکلی خرت وپرت در دستش، اصلا سمت زن وبچه اش نگاه نمی کند احتمالا نمیخاهد التماسهای چشمان کودکش را ببیند ، جرقه ای میزند....ماهی ها می چرخند....میگویم آقا ازاون تشتی که فرق ندارد 5 تا بدهید اما دوتا روتو یه نایلون بذارین وبدین به اون بچه ، سه تا رو تویه نایلون دیگه بدین به خودم....مردنگاهم میکند....دوتا می دهد دست بچه...بچه با شادی طرف پدرش می دود،مادر نگاه پر از تشکرش را می ریزد روی فروشنده و می گوید آقا چهارتا براش گرفتیم مردن ( دورد دانا آلمیشیخ ، اولوب لر) مرد می گوید بچه است دیگه....زن می رود سمت مردش واین بار مرد شبیه بابای علی با نگاه پر تشکرش از فروشنده استقبال میکند ، می روند...

مرد دست می برد ازآن تشتی که فرق دارد سه تا به من میدهد....می گویم آقا اون تشت فرق داره...میگوید همچین فرقی هم ندارند...توی راه خانه ماهی ها با روشنی ، من ، گل ، آب سهراب در ذهن من می چرخیم....مانده ام در حساب کتابت...هیچ ندارم بگویم....کمک کن تا بفهمم.



نوشته شده در شنبه 91/1/5ساعت 10:45 عصرکافه چی: س.س انعام ازمشتریان ( ) |


Design By : Pichak