سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است

چقدرخودخواهیم....باخودم قرارگذاشته بودم وقتی رسیدم خانه یک عددکتاب مقررات ملی ساختمان ورق بزنم تاببینم سرانه ی پیاده روبصورت استاندارد چقدراست....چشمتان روز بدنبیند امروز اینجانب یک کم عجله داشت وباسرعت غیرمجازدرساعت تشریفش رامیبرد...تازه امروز فهمیدم پیاده روهاچقدرتنگ هستند وچقدر انسان دوپا زیاداست وبعد هم بیچاره کورها...میگویدوقتی عجله داری به چه چیزهایی توجه می کنی ؟!شاید!!!داشتم می دویدم..جلوی یکی ازمغازه ها تانصف پیاده رو قوطی های چوبی غوره ی انگور همین الان ازمیدان میوه تره بار رسیده بود، نصف بقیه ی پیاده رو هم مشتریان آقای مغازه دار محترم عین مور وملخ شیرجه برده بودندسمت....دیگرنمیدانم آن سطح صاف باموزاییک های ناصاف برای چه اسم پیاده رو رایدک می کشید...جلوتر...میلگردهای یک عدد بسازبفروش محترم...چندقدم بعدتر یک عدد بساطی...جلوتر از اویک تعمیراتی محترم...اولی ماشین ....دومی یخچال...ومن بعنوان یکی از دوندگان بدبخت که پیاده بودم ومنت گذاشته اند به نامم سطح صاف ایجاد کرده اند باید پیچشی به خویشتن میدادم وازخیابان میراندم واحتمالا دراثربرخورد بایک موتور یاماشین یا...اکنون ازبالای آسمان ها به شما ودوندگان دیگروشیشه های آبغوره ی داخل انباری مادرم خیره شده بودم...به کدامین گناه مردم...شایدهم مرگ حقم بوده..وقتی بدون اعتراض راهم راکج میکنم وازراهی که بنامم زده اند بسادگی میگذرم بدون اعتراضی ...مرگ هم حقم است..وقتی شعارمیدهم...اگرکسی توسری میخورد واعتراضی ندارد بایددوتای دیگه توی سرش زد...اگر کسی دست یکی دیگررا له میکند واواعتراضی ندارد میتواند هردوتادستش را بشکند...میدانم حرفای جالبی نیست وخیلی شرورانه است وبرای خودم هم فعلا درحدشعارهستند اما...عبارت هایی مثل مستضعفان،بورژوا،ضدفاشیست ها....همه برای قانع کرد احساسات یکسری افراد شاید زیاددان که بدلیل درک عمیقشان زندگی رابرخویشتن سخت گرفته اند ونمیدانند برای رهایی بشریت چکاربکنند...قبول دارم روزی که حلاج گفت اناالحق همه گفتندکافراست کسی نگفت او خدایش رادرخویشتن یافت یعنی آنقدر درک کرد که به آنچه خدامیخاست رسید،اوبه خودرسید یازمانی که گالیله دادزد زمین بدور خورشید میچرخد وسرش بالای دار رفت...شایدحلاج درکش برای من سخت باشد امااینکه گالیله اعدام شودبخاطرسخنی که من سوم ابتدایی آموختم واقعا مسخره است... پس کاری به روشنفکران محترم ندارم...اما...وقتی مستضعف درک درستی ازضعف ندارد واینکه اصلا چه چیزی اورا به این کمبود کشانده ویااصلا اوچیزی کم دارد...زنان و دخترانی که خودازتولد فرزند پسربه شوروشعف می آیند یابادروغ های ساده ی مردان اطرافشان قانع میشوند ووقتی  داد توبعنوان یک دختربالا میرود لب هایشان را میگزند وپایش بیافتد چشم غره ای میروند وگیست را هم میکشند وبااحتمال بالای صددرصد پشت سرت صفحه میگذارند وبرچسب گیس بریده به تو میزنند ودرگمراهی خویش مانده اند نمیدانم ارزش دارندکه ازطرف گروه هایی که بنام فمنیست ها ایجاد میشوند دفاع شوند...ارزش که دارند ! بعنوان انسان اما وقتی خودشان درآنچه هستند شادند شایددفاع ازآنها تنها وسیله ای برای نوشتن من است برای قانع کردن خودم.برای پرکردن حس دلسوزیم،اینکه احساس قدرت کنم وفکرکنم میتوانم از آن ها دفاع کنم...اصلا چه کسی گفته گمراهی آنها درست نیست ومن درآگاهیم...بااین افکارمن هم ازجنسی که متعلق به آنهاهستم رانده میشوم و هم جنسی که مقابلش قراردارم مرامیراند...اینها دغدغه های روشنفکرانه است وای اگربه آنجایی برسیم که همه ی اینها بهانه ای شود برای یکسری افراد سود جوبرای به راه انداختن سمینارها وگرفتن پول ها ونوشتن مقالات ومدرک....دارم سیاسی میشوم،نه! من کاری به این حرفا ندارم،مراچه به..بدلیل تعمیرات خانه مان کتابخانه ام را داخل چندقوطی مقوایی جمع کرده ام پس اگرانتظاردارین که درآخر سرانه ی پیاده رو رابرایتان بنویسم شرمنده ام چون کتاب نویفرت اطلاعات معماری پایین ترازهمه بود...اصلا چه اهمیتی دارد آدم بداند چقدرحقش است....چه قدرمهم است که من چنددرجه پیچ خوردم وازخیابان رد شدم...اصلا گیرم ماشین هم میزد ،نوش جونم....خداراشکرهم که زنده ام و نمیخاهم سیاسی شوم....وای من چقدر خوشحالم.


نوشته شده در جمعه 89/5/22ساعت 4:11 عصرکافه چی: س.س انعام ازمشتریان ( ) |


Design By : Pichak