سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است

دفترچه تلفن چه چیزی رابه ذهنتان می آورد، اگردوست داشتید بنویسید....کلی شماره،اسم ، عدد ،....شایدهم هیچ چیز..تا دوروز پیش هم اگربه من هم میگفتند بادفترچه تلفن جمله بساز...کلی طراح سوال رازیر سوال میبردم وکلی ناله ونفرین واگر احتمالا فحش بلدبودم فحش هم نثارشان میکردم که شکرا للله این یک رقم رابلد نیستم ،اما امروز که دیروز نیست ،امروز امروز است ،امروز یک دفترچه تلفن برایم نوستال‍ژی آفرید، نوستالژی نمیدانم چندبهار وتابستان و....

این والده ی گرام درخانه تکانی عید یک عدد دفترچه تلفن جدید گرفته بودند واز 5 ماه واندی پیش ورد گوشم کرده بودند آن دفترچه تلفن قدیمی را بازنویسی بنما!!!!!به دلایل مشغله ی دنیوی ازهمه رقم  ، قرعه ی نوشتن برگه های آن بنام امروز افتاد ، امروز صبح...کلی نام....نام آدم هایی که خانه هایشان راعوض کرده بودند وتویاد خانه ی قدیمی عمه افتادی بادرخت آلبالوی حیاطشان وپله هایی که به آشپزخانه میرسید...بعدفکرکردی آنها خودشان یاد خانه ی قدیمیشان میکنند؟؟ ؟نام هایی که دیگرنیستند وبه خانه ی اخرتشان رفته اند اماهنوز شماره هایشان برای صله ی ارحام از بازمانده ها ضروری است وتو پشتشان مینویسی مرحوم ومرحومه _مطمئنم با والده ی گرام یک بحث خواهیم داشت اما در آن زمان نوستالژی زده شده بودم_ نام مدارسی که رفته ای وتو آنقدر شاگرد خوبی بودی که این شماره فقط بدرد اجازه گرفتن ا زمدرسه میخورد وتویاد آنروزی می افتی که برف باریده بود ومدارس تعطیل بودند وتو آنقدر گریه کردی تامادرت زنگ زد وبا بابای مدرسه حرف زدی وآن پیرمرد بیچاره قانعت کرد که هیچ کس آنروز مدرسه نرفته است ،تو از آنهایی بودی که از آن ور بام افتاده بودند....نام بیمارستان ها،تهران ،تبریز ، اهر.....هزارن شماره داخلی فلان....وتویاد آنروزی می افتی که مادربزرگ حالش خوب نبود، مادر لباس هایش را تنش کرد ،گریه کردی، از آن لحظه هایی بود که مهم نبود _ ماشالله ماشالله بویوه قیز اولوب سان سنن بعیددی_ ماشالله ماشالله دختربزرگی شدی ازتوبعیده ،مادربزگ با آن حال نزارش دستی روی سرت کشید وگفت : چیزی نشده ،خوب میشوم ،جا یی نمیروم ،میروم بیمارستان برمیگردم.همیشه نگران بود ،نگرانت ،نگران....چیزی ته دلت تکان میخورد ،دانستی برگشتی نیست چشمانش گفتندبرعکس لب هایش ،مادربزگ برای همه چیز دلش هوای بیمارستان نمیکرد،بعد از عمل قلبش اولین بار بود واین یعنی درد تا کجاپیش رفته بود که مادربزرگ گفت درد دارد...چقدردلت هوایش را میکند...هوای....همه چیز....همه ی لحظه های بودنش....تاحرف سین راتمام میکنی...برای پسرعموی پدرت که مینویسی مرحوم...شب، باران ،اتوبوس ، .... ،خودکار را پرت میکنی......

مغزت گنجایش این همه نوستالژی را ندارد.بماند برای بعد...احتمالا وقتی...

ببین چه کرده است یک دفترچه تلفن با تو.....تادیروز فقط عدد بود ونام و مواقع اضطراری...


نوشته شده در یکشنبه 89/6/21ساعت 7:35 عصرکافه چی: س.س انعام ازمشتریان ( ) |


Design By : Pichak