سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است

اگر من بودم...ازسال پیش شروع شده است...دهه ی اول محرم که میشودمدام ذهنم باخودش میگوید اگرمن بودم....دودسته...یک طرف خیمه های سبز ...یک طرف سفید .نمیدانم چرا اما خیمه ی سیاه ندارد ذهنم...ومن مانند دید پرنده ای که برای کشیدن پلان یک خانه اصطلاحش رابکار میبریم ازبالا ازروی یک تپه نظاره گرم...اگرمن بودم به کدام طرف میرفتم...صدای شمشیر ها..چک چک..کودکانی که مسلما نمیدانند چه خبراست وتنها ازنگاههای مادرانشان میفهمندکه اتفاقی درحال وقوع است...یک اتفاق بد...وگرنه مفهموم نداشتن پدر...اسارت...جنگ...یک کودک چه میفهمد؟؟؟جنازه های روی زمین افتاده ...غرق درخون ومن هنوز نمیدانم...چقدربداست که اتاقت کنارپنجره باشد وصدای طبل وسنج...اگرمن بودم واقعا حرف کدام طرف راقبول داشتم...اگرحسین برخاست برای زنده کردن عدالت آیامن آن زمان هم این مفهوم را میفهمیدم یاچون ازکودکی این گونه برمن گفته اند فهمیده ام ودلم به سوی خیمه های سبزاست...اما...تردید...گاهی باخودم میگویم اگراکنون یکی می امد ودین جدیدی می آورد میپذیرفتم اسلامم رابدهم ...اسلامی که پذیرفته امش نه اینکه دیکته اش کرده باشند...شایدباید حق دادبه  تردید بت پرستان واکنون دوباره عاشورا وبازکربلا...هنوزاین دید پرنده ای نمیداند کدام سوبنشیند ...دلش  نمیتواند بال هایش رابازکند....اگرمن بودم؟؟؟؟؟


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/25ساعت 11:6 عصرکافه چی: س.س انعام ازمشتریان ( ) |


Design By : Pichak