سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است

این که سخنرانی برپاکنند وحرف بزنند ویک عده آدم بیایند بنشینند وبه سخنرانی گوش دهند خیلی شیرین است مخصوصاکه جو یک جو آکادمیک باشد ویک نفربادستان پینه بسته که ازشکم مادرزور نان زده ، نباشد که احساس کنی حرفهایت رانمیفهمدونمیداند آنچه میگویی به دردبخوراست وحالا شاید شکم او وزن وبچه هایش راسیرنکند، مگراینکه کاغذهای لوله شده ی دستت رابدهی تااو دورلبو بپیچد.همه نشسته اند دست زیرچانه،بعضی هایشان پاروی پاهم انداخته اند وکجکی نشسته اند ومنتظرندتا...اغلب برای نقد آمده اند،عادت کرده ایم وقتی یکی حرف میزند یک دقیقه نمیتوانیم نکات مثبت حرفای طرف رابگوییم یا اینکه 5دقیقه سکوت کنیم ودندان روی آن جگرمان بگذاریم وامان بدهیم وطرف رانکوبیم. تا میخاهد بازدم بگیرد ....جناب فلانی حرفتان فلان جااشتباه بود...اما؟...چراآن حرف راگفتید...زیرا؟...آیا اگربگوییم حرفتان  برعکسش درست تراست بهترنیست؟...نه...به طرف امان نفس کشیدن  هم نمیدهیم....اما!!!!....درجوی بودم این چنین ویک کلمه حرف نزدم فقط درسکوت به همه شان خیره شدم...مانند همیشه ... به تمام حرکات ادمیان..بنظرم سخنران حرفهای  دلش رامیزد ومیخاست همه مان بفهمیم که آیا فلسفه درست است یانه؟اصلا قصدنداشت بگوید بنظراوحتما...امااین وسط یکی ازهمان انسان های اکادمیک گیرداده بود که شمامیگویید حتما...اصلا بحث جلسه این نبود.این بود که مثل همه ی بحثای فلسفی آخرش...استغفرالله...صلوات بفرستین...وجنس ماده ای که نباید میبود...

فلسفه...اولین جمله ای که به یاد من میآورد.بودن یانبودن است.فلسفه درست است یانه؟فلسفه ، اصلا کسی چه میداند ازاین حرف...شاید هم همه میدانند اما برداشت ها متفاوت است...شایدهم همه یک نوع دانسته دارند ،اما مجبورند! میفهمید! مجبورند که موضع بگیرند.مجبورند مخالفت کنند.میفهمید مجبورند!!!!!

بقول یکی فلسفه انسان رایاد کسی می اندازد باریش بلند بالباس شل وول که موقع راه رفتن هم همه جارانگاه میکند جزجلوی پایش واغلب تا نام فلسفه می آید همگان فکرمیکنند که بایکسری کلمات قلمبه سلمبه که یک کلمه ازان را نخواهند فهمید مواجه خواهند شد.امادرواقع فلسفه،علم و...همه یک نوع اززبان ارتباطند.مثل آدمهای گنگ که زبانی متفاوت برای برقراری ارتباط دارند.شاید زبان علم برای همگان قابل درکترباشد وفلسفه نوعی اززبان مانند زبان گنگ ها باشد که همگان مایل به یادگیریش نیستند.شاید فلسفه راتنها کسانی میخاهند یادبگیرند که درخود احساس نیاز به دریافت فلسفه رامیبینند.به عبارت دیگرشاید علم وفلسفه همگی ازیک مطلب سخن میگویند تنها شیوه سخن گفتنشان فرق میکند.مثل همان حکایت معروف که انگوروایرانی وعرب وترک.همه ازانگوروعنب واوزوم سخن میگفتندوبینشان جدل بود.درواقع  این عدم تلاش آدمها برای شناخت بیشترهم بود.نوع دیگری ازبیان برای یک موضوع مشترک.اینکه این همه میگویم شاید دلیل دارد چون نمیدانم که واقعا میدانم یا نمیدانم که نمیدانم!!

همیشه وقتی یک نفرچشم رنگی درجمع است احمقانه ترین فکردرجمع احتمالا درذهن من است.همیشه به این فکرمیکنم که آیارنگها راهمانندمن میبیند آیا رنگی که او به آن میگوید همان آبی من است؟!

ودوباره فلسفه وجلسه ی آکادمیکی که درآن بودم....بیشترین مفهومی که برای من باتمام واژه ها ، فهمیدن ها ونفهمیدنهایش داشت این بود، ساکت نشسته ام زین روی منحنی تا وارهم به مرگ یا پربرآورم بهرپریدنی!!!



نوشته شده در دوشنبه 90/4/6ساعت 7:25 عصرکافه چی: س.س انعام ازمشتریان ( ) |


Design By : Pichak