سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است

وقتی وارد ترمینال میشوید وساعت 5 دقیقه ازوقتی که روی بلیطتان نوشته میگذرد وچشمتان به سکوی خالی اتوبوس می افتداولین جرقه ی ذهنتان چیست؟

.

.

.

.

خوب فکرکنید بعد جواب بدهید.پرنده پرنمی زند وسکوی خالی بی اتوبوسیش را برروی صورتت می ریزد.

اتوبوس رفته است وتو جا مانده ای؟؟؟

اما سر یک لحظه باتمسخرنگاه خالی بی اتوبوسی سکو مشورت میکنی ومیگویی اینجا ایران است وتو هم اکنون شهروند محترم یک کشود اروپاای نیستی!

داخل سالن پر است از آدمهایی که برف به اجبار گردشان آورده. ساعتشان را نگاه می کنند ، میان دستانشان ها میکند وبه تو و ساک دستیت که تازه ازرا ه رسیده اید خیره می شوند.انگارمیان تمام دلایلشان برای غرزدن دیرآمدن توراهم می گنجانند!!!دوست داری شانه هایت رابالا بیاندازی وبگویی چیه؟ خب می رفتید!کمی که میگذرد سردی سالن بانیم ساعت ایستادن،شنیدن غرغرهای دوربخاری وهزارتا دلیل دیگر باعث می شوند تا به درخیره شوی تا شاید یکی ازدری که سوز وسرما راقبل از آدمش داخل می آورد وارد شود وتوبا نگاهت بگویی تقصیرتوست که ماراه نیافتاده ایم.یکی داخل می آید وتونگاه میکنی امااونگاهت نمی کند تا غرهای نگاهت را روی صورتش پخش کنی.مستقیم داخل دفتر می شود وهمه ی دور بخاری ها تازه می فهمند آدمی که باید شرمنده اش کنند کیست؟! جناب راننده تشریف آورده اند.ماشینشان بدلیل سرما گرم نمی شده اند.اماکسی جرات حرف زدن ندارد که جناب بشردوپا کمی زودتر ماشینت را روشن میکردی ماشین که عقل نمیکرد خودش روشن شود اما توکه چشمانت برف را می دید.اما خب فعلا کارمان گیرهمین آدم است واینجا.................................نهایت میگوید نمیخاهی؟؟؟خوش آمدی!

داد می زند تهران سوارشو!

همه خوشحال! نیم ساعت غرزدن فراموش می شود اما یک ربع بعد که سرما ی داخل ماشین وجودشان را پرکرد وبه قضایای پشت شیشه ی اتوبوس خیره شدند ، به همان مردی که کارشان گیراوست واکنون با گوشی اش دنبال کسی است تا بنزین برساند کلافگی ها آغاز می شوندتازه چند نفرهم بسیج شده اند تا کار راننده راه بیافتد. صلوات!ماشین را می افتد.زندگی شیرین می شود وکسی یادش نمی افتد یک ساعت ازعمرش به غرزدن وکلافگی ودنبال دلیل گشتن گذشته است.شاید چندنفر بقیه راه را به این فکرکنند که چگونه برای کار فرمایشان واینکه چرا یک روز زودتر حرکت نکرده اند را توضیح بدهند.احتمالا تامقصددلیلی پیداشودآخر اینجا.........

می گویند البته ما ندیدیم فقط می گویند دراروپا وقتی کسی بخاهد بیرون برود می داند چقدر درجیبش بگذارد وبیشتر ازآن نمیخاهد.برای من که تصورش عجیب است مگرهمه ی مغازه ها یک قیمت می گویند؟مگر می شود بافروشنده چانه نزد؟شاید1000 تومان کمتربگوید!!!!البته ببخشید به زبان آنها یک دلار!!!!!!!!شاید هم فقط یک ایرانی بفهمد اینجا ایران است!

پاورقی:زمانی پیش تلویزیون برنامه ای طنز داشت که چندنفر ازسیاره ای دیگربرای تحقیق برروی مردمان زمین آمده بودند.برنامه ای طنز که مشکلات اجتماعی را میگفت.درآخر برنامه فرمانده گزارش مینوشت وهمیشه میگفت مردم زمین .............. ومن همیشه فکر میکردم بنده های خدا اینجاایران است بگو مردم ایران...................توی ذهنم بود ازکل کره ی خاکی این ها چرا باید سفینه شان درایران بنشیند؟!عجب شانسی! 


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30ساعت 5:20 عصرکافه چی: س.س انعام ازمشتریان ( ) |


Design By : Pichak