سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است

این متن یکی از کافه نشینان ثابت است در جواب متن قبلی حیفم آمد نگذارم


امروز که اومدم کافه دیدم بعد از دو ماه روی در هنوز هم همون کاغذیه که نوشته "یک روزخواهم رفت..." احساس کردم که واقعا گذاشتی رفتی. میدونم که برای خاطر " تمام آدمیان، نفس های تنگ، بغض های فروخورده، لرزش لب هایی که برای فریاد زدن نفس کم می آورند و چشمانی که برای بی حیا شدن جرات دریدن ندارند" رفتن، ارزش تنها گذاشتن یک مشتری ساده رو داره.
عمری نشستیم مثل آدمای نصفه نیمه به یاد
 پیروزی آدمیانی که برای شکستنم شکست خورند چایی زدیم و قلیون دود کردیم حالا که در یک آنِ شلوغی آرام دنیا از خواب پریدی و عزم سفر رهایی از نیمه بودن ها کردی؛...نامرد تنها؟
باید بگویم ایستاده ام چو شمع هروقت موسم رفتن شد باید رفت 

توضیح: برای بار دوم این متن من نیست فقط جمله ی آخرش آن هم نصفه نیمه:)


نوشته شده در جمعه 92/6/8ساعت 12:1 عصرکافه چی: س.س انعام ازمشتریان ( ) |


Design By : Pichak