سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است

چند هفته پیش دو قطار بهم برخورد کردند.... آمار کشته ها خیلی بالا بود.... مکان اتفاق خیلی دورتر از خانه ی ما بود نمیشد لمسش کرد اما..... درد و رنج بازماندگان همین نزدیکی ها بود...چند خیابان و جاده آنورتر...شیون ها را حتی نمیتوان تصور کرد و مادرهایی که دیگر هیچ وقت به زندگی عادی باز نخواهند گشت و.... پدرهایی که دیگر هیچ وقت بلند نخواهند خندید.... برادرهایی که دیگر دست در گردن کسی نخواهند انداخت و خاهرهایی که نباید در کنارشان نام برادر آورد..... از همسران و فرزندان و غصه هایشان میگذرم که پر واضح است چه خواهد گذشت.....میرسم به عشاق، به معشوقه های مخفی که مانده اند پشت خطی که هی میگوید مشترک مورد نظر در دسترس نیست.... مانده اند سر کوچه ای که بنرهای سیاه رنگش باد را به سکوت وا داشته، مانده اند خیره به عکس اعلامیه ای کنار خانه ای که قرار بود عروسش شوند یا دامادش و اکنون...  در برویشان بسته است، همچون بغض فرو خورده ای که نمیتواند همه جا بشکند...... شده اند دور نگر مجلس ختمی روی سنگ قبری که برای فاتحه خواندن و شکستن بغض سکوتشان باید ساعت ها منتظر شوند تا آشنایان رسمی بروند و این آشنای آشناتر بتواند جلو برود...چه رسم عجیبی است دنیای عشاق....

دیروز در همین جاده ی کناری خانواده ای تصادف کردند.... داخل رودخانه افتادند و کودکی گم شد و امروز پیدا شد.....جسدش را میگویم..حرفش پیچیده است در شهر ما....مثل قطار در رسانه های داخلی نگفتند اما رسانه های محلی بارها گفتند و بر حسب اتفاق میگویند نام کودک سارا بود. مادر بزرگم همیشه قصه ی سارایی را میگفت که عاشق پسرعمویش بود اما خانی ظالم میخاست بزور عشقش شود و او پریده بود داخل رودخانه. هوا که سرد میشد، مادربزرگم زیر لب میگفت آب رودخانه الان امان میبرد و بعد زمزمه میکرد،آپاردی سللر سارانی (سیل ها سارا را بردند). امروز بر حسب اتفاق دوم من مسافر همین جاده ی کناری بودم، آب رودخانه امان میبرد. یک لحظه کودکی یخ زده را تصور کردم که یک شب در آب برنده خوابیده بود.... چه حالی شوند خانواده اش وقتی پتو بدور خود میپیچند....

 

این دو داستان هبچ ربطی بهم نداشت،  کاملا بی ربط خاستم اجتماعی بنویسم، عاشقانه شد، کافه است دیگر، از هر دری سخنی...اجتماعی نوشتنم از اینجا شروع شد....اتفاقات که افتاد همه افتاده اند به دنبال مقصر... تیترها مینویسند.... بدون تیتر هم میتوان مقصر رایافت اگر خواسته شود که یافته شود....کسی به بازماندگان بیاندیشد.


نوشته شده در چهارشنبه 95/10/8ساعت 9:29 صبحکافه چی: س.س انعام ازمشتریان ( ) |


Design By : Pichak